سفر عشق 5

ساخت وبلاگ
با  صدای باز شدن در اتاق از خواب بیدار شدم.  چشمانش را باز کرد و با لبخندی مادرانه گفت.. تو رو هم به زحمت انداختم دخترم .. چرا موندی..

سری تکان دادم و گفتم .. اشکالی نداره کسی منتظر برگشتنم نبود .. شما حالتون چطوره..

نگاهی به پایش انداخت و با لبخندی گفت.. خوبم شکر ولی فکر کنم یه چند ماهی نتونم کارهامو انجام بدم.

 گفتم . اشکالی نداره خب بچه هاتون کمک میکنن..

 نگاهی  به در انداخت و گفت .. من فقط یه دختر دارم  که او هم مشغول زندگی خودشه گاهی بهم سر یمزنه من اکثرا تنها هستم.

سرم را پایین انداختم و گفتم اگه کاری ندارید من دیگه برم بازم بهتون سر میزنم.

 دستم را گرفت و گفت. حتما به دیدنم بیا من همیشه تنها هستم .

 شماره اش را گرفتم و از اتاق بیرون اومدم.

محیط بیمارستان همیشه حالم را بد میکرد. به ساعت نگاه انداختم باید تا یک ساعت دیگه به  اموزشگاه میرسیدم   تاکسی گرفتم تا زودتر برسم.

در مسیر  دیگر مثل دیروز فکرم درگیر نبود فقط داشتم به ان خانم فکر میکردم ..

****

در را باز کرد وارد خانه شدم . چقدر همه جا تاریک بود . همه جا را دود گرفته بود به سمت پنجره ها رفتم پرده ها را کنار زدم و  پنجره ها را باز کردم تا هوای تازه وارد خانه شود. به اتاق رفتم علی گوشه ای مچاله شده بود  و  تمام وسایلش دور برش بود. اشک در چشمانم حلقه زد یاد روز هایی که گذشت همیشه ناراحت کننده بود.

 نامه ای لای در بود ام را برداشت و روی اپن گذاشتم

خیلی گرسنه بودم به سمت یخچال رفتم .  ولی چیزی برای خوردن پیدا نکردم .  روی مبل نشستم و نامه را باز کردم.

.. سلام خانم مرادی دیروز اومدم نبودین . کرایه تون چند ماه عقب افتاده و اینکه تا اخر ماه باید خونه رو تخیله کنید .  نمیخوام از طرف دادگاه  مجوز بگیرم پس زودتر  ....

خدایا اینو کجای دلم بذارم اخه..

تلفنر ا برداشتشم و به دنیال شماره اش گشتم با یدن شماره سریع تماس گرفتم . با صدای اشنایش  لبخند  روی لبم امد گفتم. سلام  طوبی خانم حالتون خوبه/

کمی تامل کرد و گفت .. تویی زهرا جان ..

نمیدانم چه حسی بود که حرف زدن با طوبی خانم حالم را بهتر کرد. از جا بلند شدم و کمی خانه را مرتب کردم و   برای خرید بیرون رفتم.

سکوتم را شکستم...
ما را در سایت سکوتم را شکستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : harfhaikhodemony بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 0:17